بهاران شد خزان و غربت و درد
نوایی میرسد بر گوش یک مرد
صدای عشق می آید به گوشش
جوانان وطن فکر خروشش
خروشی کاوه سان بابیرق عشق
بهار آمد چنان با بیرق عشق
وطن یک پارچه از بهر یاری
وطن یک مشت بادل بی قراری
فرشته آمد و شد سرنگون دیو
به آزادی رسیده باز هم گیو
وطن شد غرق در شادی دمادم
بهار فجر شد با اشک نم نم
بهار آمد امام آمد به میهن
شکست ظلم شددرجنگ دشمن
- پنج شنبه
- 22
- تیر
- 1402
- ساعت
- 13:20
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه