وای از ، گردش این دور و زمونه
قاسم ، شبیه ماه آسمونه
چشم ، حسودا کور بشه الهی
تو رزم ، مثل خود حسن می مونه
با این شمایل
انداخت من رو یاد عموش
عمامش روکردم روپوش
وقتی می رفت چند بار بهش
گفتم عمو زره بپوش
با این شمایل
می بره این دلم رو تا مدینه
چقد رجزهاش به دلم می شینه
یا الله مدد یا قاسم
قلبم ، می زنه انگار نامرتب
کاشکی ، امروز جلو چشای زینب
مثل ، بابام علی یه وقت با صورت
قاسم ، نیفته اینجا از رو مرکب
با صورت افتاد
از روی مرکب خسته شد
راه نفسها بسته شد
مثل مادرم فاطمه
اونم سینه شکسته شد
حق داره قاسم
می ره نبینه خیمه می شه غارت
نبینه عمه هاش می رن اسارت
یا الله مدد یا قاسم
- پنج شنبه
- 22
- تیر
- 1402
- ساعت
- 18:24
- نوشته شده توسط
- شاهد
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه