داداش ، بعد تو زینبت می میره
قلبم ، از اینجا هیچ جایی نمی ره
باشه ، برو ولی بذار که خواهر
امروز ، روی سرت قرآن بگیره
اینو بدون که
طاقت ندارم جون تو
اینو بدون اگه نیای
دق می کنم بدون تو
اون دختری که
رو خاکای خیمه جلوی پاته
بد جوری تا برگردی چش به راته
ثارالله اباعبدالله (۳)
باشه ، برو خدا پشت و پناهت
آتیش ، می کشه من رو سوز آهت
قبل ، رفتن برو به سمت خیمه
بدجور ، رقیه مونده چشم به راهت
از حالا دارن
آماده می شن دشمنا
از الان به سمت حرم
خیره شدن نامحرما
دارن از الان
بچه ها تو خیمه شدن هراسون
دق می کنن زنا تو این بیابون
ثارالله اباعبدالله (۳)
- پنج شنبه
- 22
- تیر
- 1402
- ساعت
- 19:42
- نوشته شده توسط
- شاهد
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه