دیده پر غم ز غم ِ زمزم و بطحا دارم
دیدن کعبه بدین دیدۀ بینا دارم
راویه چشم تر و زاد غم و راحله شوق
بهر این ره همه اسباب مهیّا دارم
خار پایم شده خاک وطن ای کاش کند
ناقۀ خارکن این خار که در پا دارم
تن من خاک عجم , مرغ دلم مرغ حجاز
تنم اینجاست ولی جان و دل آنجا دارم
کعبه عذرست پس ِ پرده و من وامق وار
دست همّت زده در دامن ِ عذرا دارم
نیست جز خال ِ سیاه حجرالاسود او
در سویدای دلم بین که چه سودا دارم
کردم از شوق مغیلان به ره بادیه روی
تنگ دل گشته هوای گل و صحرا دارم
ساربان گفت که جامی مکن از فرق قدم
که قوی راحلۀ بادیه پیما دارم
گفتمش رو که دو صد راحله نتواند برد
این همه بار که من بر دل شیدا دارم
منبع:بایگاه اشعار محمدی
- سه شنبه
- 19
- دی
- 1391
- ساعت
- 8:28
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه