نصيبم شد غمت الحمدللَّه
دلم شد محرمت الحمدللَّه
من و درماندگى صد شكر يارب
من و بيش و كمت الحمدللَّه
تبارم كوثر و از طيف نورم
سرشكم زمزمت الحمدللَّه
دلم در صيقل دستت جلا يافت
فتادم در يَمَت الحمدللَّه
تو را تا وسعت رب مىپرستم
اگر مىگويمت الحمدللَّه
تويى كه ريشه هر ذوالمعالى
اميرالمؤمنين مولى الموالى
به دشت سينهها اُلفت نشينم
كه مدّاح اميرالمؤمنينم
گره بند قباى مرتضايم
پى يك رشته از حبل المتينم
اگر خواهى بسوزان يا كه بردار
هر آنچه كشت كردى در زمينم
تملّك نيست حتى در حياتم
تصرّف كن دلم را مستكينم
يمينى گم شده، اندر يسارم
يسارى نيست گشته در يمينم
غمت باده، دلم جام هلالى
اميرالمؤمنين مولى الموالى
مرا در ظلّ نامت آفريدند
ملائك را غلامت آفريدند
دل مؤمن اگر عرش خدا شد
دل از دارالسّلامت آفريدند
پيمبر را به وادى محبّت
گرفتار مَرامت آفريدند
تو را «المؤمنون» محتاج ذكر است
كه مصحف را كلامت آفريدند
نبوت گر چه شد پيش از امامت
تو را پيش از امامت آفريدند
مبادا سينه از شوق تو خالى
اميرالمؤمنين مولى الموالى
جنون آشفته موى تو باشد
لطافت ليلىِ خوى تو باشد
تماماً جز تو را تكفير كردم
خدا در طاق ابروى تو باشد
نه اينكه ما برايت خاكساريم
نبى هم كُشته روى تو باشد
تو آن بابى كه گشتم مبتلايت
حساب و رجعتم سوى تو باشد
تو را ايزد براى خود على گفت
خدا دلداده هوى تو باشد
تو بالاتر ز هر اوج كمالى
اميرالمؤمنين مولى الموالى
تو را با جامههايت مىشناسند
ز تمكين گدايت مىشناسد
تو را همراه پيغمبر به معراج
ملائك از صدايت مىشناسند
تمام انبياء حتى محمّد
خدا را با ولايت مىشناسند
نه تنها حق به تو معروف گشته
تو را هم با خدايت مىشناسند
تمام خاكهاى راهت اى يار
تواضع را ز پايت مىشناسند
تو هجرى و تو شوقى و وصالى
اميرالمؤمنين مولى الموالى
اگر زخم است دل، دارو تويى تو
وگر زشت است دل نيكو تويى تو
نمىخواهد دلم الا غمت را
اگر من لااِلهم، هو تويى تو
اگر كه مصطفى خُلق عظيم است
قسم بر مصطفى آن خو تويى تو
مُراد من تويى از هر اشاره
خط و خال و لب و ابرو تويى تو
به هر در مىزنم وجه تو بينم
به هر جا بنگرم، هر سو تويى تو
تو مُنْشَقْ گشته از حىِّ تعالى
اميرالمؤمنين مولى الموالى
نگاه نخلها چشم انتظارت
تمام مستمندان بيقرارت
امامت كن به بانوى مدينه
كه گيرد خون ز تيغ ذوالفقارت
ميان خانه خود عرش دارى
كه دُخت مصطفى شد خانه دارت
تو كه خود صاحب فصل بهارى
طلوع فاطمه باشد بهارت
كنار مصطفى لب بسته ماندى
سَلونى بعد احمد شد شعارت
نباشد در ولاى تو زوالى
اميرالمؤمنين مولى الموالى
بده بر انتظار ديده تسكين
مرا هم بهر يك ديدار بگزين
ركوعى تازه كن سائل رسيده
نگينى لطف كن همراه تمكين
اگر نذرى ميان خانه دارى
دوباره قرص نانى ده به مسكين
به وقت آن طلوعات سه گانه
دمى هم يار اين شوريده بنشين
زكاتى گر دهى ما مُستحقّيم
اگر بذلى كنى گرديم تأمين
ندارم جُز شما از حق سؤالى
اميرالمؤمنين مولى الموالى
ميان خطبهها حرفم كن ايدوست
نگاه لطف بر طَرْفم كن ايدوست
بِكن در سينهام چاه غمت را
چو آمد خونِ دل وقفم كن ايدوست
از آن خرما كه سلمان را چشاندى
كمى در بين اين ظرفم كن ايدوست
وسيعم كن به شرح سينه خود
شبيه چشم خود ژرفم كن ايدوست
نگاهم جنبه خواهش گرفته
نگاهى از در لطفم كن ايدوست
تو خود بهتر ز هر رزق حلالى
اميرالمؤمنين مولى الموالى
شاعر؟؟؟
- سه شنبه
- 19
- دی
- 1391
- ساعت
- 8:28
- نوشته شده توسط
- feiz
سیدرضا
شاعر : محمد سهرابی شنبه 25 اردیبهشت 1400ساعت : 20:48