شعر هایم بوی هجران و جدایی می دهد
هر رباعی یا دو بیتی یک صدایی می دهد
در غزل یا مثنوی یا در قصیده حال زار
واژه واژه شعر من بانگ خدایی می دهد
این جمعه داغ،جگر سوز تر شده
هجروفراق ،دو چشمی که تر شده
ای یوسفِ رفته سفر رخ نما بیا
عَجّلْ فَرَجْ برای تو ،بال و پَر شده
دور بادا که بگوییم حسن بی حرم است
مجتبی را که لقب سید و بابِ کرم است
در بقیع، آیتش از خاک به خورشید رسد!
حرمش در دل هر شیعه ی ثابت قدم است
عشق غیر از تو نگیرم چه بخواهی چه نخواهی
من به عشق تو اسیرم چه بخواهی چه نخواهی
دل من بسته به نامت که تو لیلا ی منی تو
کاش پای تو بمیرم چه بخواهی چه نخواهی
رشته های چادرت بیرق سیاه ماتم است
اشک در روضه شفای درد توی عالم است
گریه کن های حسین بادا بشارت روز حشر
فاطمه تنهاخریدار سرشک، اشک غم است
درخیالم ساختم صحن و سرادر شأن تو
گنبد ،ایوان طلا ،دار الشفا ،در شأن تو
ناگهان افتادچشمم قبر خاکی ات دریغ
در بقیع سازیم حرم ،مولا،اندر شأن تو
قربان غربت و مظلومی ات بقیع
قربان چهار قبر خاکی ات بقیع
خالیست از زائر و خاموش قبر ها
سازیم حرم با فرج مهدی ات بقیع
بهشتی در زمین پنهان در خاک بقیع باشد
تو گویی روضه رضوان در خاک بقیع باشد
ندارد زائر و سینه زن و گریه کنی در خود
فقط مهدی بود گریان در خاک بقیع باشد
لال باشم که بگوییم حسن بی حرم است
مجتبی را که لقب سید و بابِ کرم است
در بقیع، آیتش از خاک به خورشید رسد!
حرمش در دل هر شیعه ی ثابت قدم است
- جمعه
- 23
- تیر
- 1402
- ساعت
- 1:5
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه