کاروانی شد به راه
بی علمدار و سپاه
اندرون کاروان یک ساجد است
در تب از اذن خدا آن عابد است
قافله سالار آن زینب بود
چون سفیر کربلا در تب بود
داغ ها دیده به روز واقعه
مرگ فرزند و برادر،غارت بی واهمه
دیده خیمه می زنند آتش ز بغض
گوشواره را برند آنها به گوش
روی محمل های عریان شامیان
می برند طفلان و زن ها را به راه
کاروانی دیگر همره می رود
روی نی سرها به همره می رود
ای سر قاری به نی قرآن بخوان
بر مصیبت های ما قرآن بخوان
کربلا و کوفه و شام بلا
بهر هر یک آیه ای قرآن بخوان
بر تسلای دل زینب کنون
حافظ قرآن بیا قرآن بخوان
روی نی قاری عزیز حیدر است
در درون طشت زر قاری سر است
چون لعین بی حیا سیلی زند
حامی آنها به مجلس آن سر است
دلبر زینب به هر جا در سفر
این سر بی تن حسین زینب است
نیمه های شب به تسکین دل
نازدانه روی نی ها این سر است
بهر آرام دل طفل حزین
بر سه ساله این امید زینب است
در خرابه میهمان بر دخترش
نیمه های شب سر ثار الله است
پرچم حق را به نی کردند ولی
آنچه اندر احتزاز است این سر است
پرچم سرخ قیام خون حق
کربلا و کوفه و شام این سر است
با وجود این همه سال از قیام
آنچه چون در درخشان این سر است
او عزیز فاطمه و بو تراب
نور چشمان پیمبر این سر است
گر شفیع خواهی به روز واپسین
نقطۂ وصل به الله این سر است
بهر ساقی آنکه گردد روز حشر
دستگیر ما چو زهرا این سر است
- جمعه
- 23
- تیر
- 1402
- ساعت
- 1:27
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه