شعر شهادت فاطمه زهرا-قنفذ الهی خوش نبینی
از هر چه ظالم بوده تو ظالم ترینی (وای ـ ظالم ترینی)
از جمع ما بردی گلی را
شد کار بابایم دگر خانه نشینی (وای ـ خانه نشینی)
نفرین به تو کردی جفا بر هستِ مادر ـ هستِ مادر
با ضربهای بردی رمق از دستِ مادر ـ دست مادر
پهلو شکسته مادر من ـ مادرِ من، مادرِ من (۲)
در کوچهها کارم جنون شد
از ضربِسیلیچشمِ مادرغرقِخونشد (وای ـ غرقِخونشد)
دست عدو از بس قوی بود
روپوش مادر از گلِ رویش برون شد ( وای ـ برون شد)
بهرِ کمک خود را به سویش میکشاندم ـ میکشاندم
پنهان ز بابا چادرش را میتکاندم ـ میتکاندم
پهلو شکسته مادر من ـ مادرِ من، مادرِ من (۲)
از شدت آن ضربِ سیلی
رخسارهی من هم پر از شور و شرر شد (وای ـ شرر شد)
اما بگویم از صدایش
گوش ملائک با صدایش جمله کر شد (وای ـ جمله کر شد)
وای من از آن کوچهها و روی نیلی ـ روی نیلی
من هم زمین افتادم از آن ضربِ سیلی ـ ضربِ سیلی
پهلو شکسته مادر من ـ مادرِ من، مادرِ من (۲)
- سه شنبه
- 19
- دی
- 1391
- ساعت
- 14:23
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه