می شود این عقدۂ دل وا کنی
کاش من را هم حرم دعوت کنی
ای مرا مرحم به هر درد ای شفیع
می شود بهر عنایت تو مرا دعوت کنی
کاش مولا تو مرا بهر عنایات زیاد
اندرون آن حریم پاک مهمانم کنی
سالها بر لب زدم فریاد غم های تو را
می شود بهر خدا آقا مرا دعوت کنی
جان زهرا مادرت این عقده در دل مانده است
کن نظر بر من حسین شاید مرا دعوت کنی
این همه زائر درون خانه ات مهمان بود
می شود آیا مرا هم در حرم دعوت کنی
بر زبان گفتم که دلتنگم شهید کربلا
از درون روضه ها آقا صدایم می کنی
گریه اندر ماتمت بر چشم من باشد روان
یک شب جمعه شود آیا مرا دعوت کنی
روضه خوان باشم به ماتم های روز واقعه
روضه خوانت را شود آقا شبی دعوت کنی
اربعین پای پیاده از نجف تا کربلا
بهر عرض یک ارادت تو مرا دعوت کنی
آرزوی دیدن آن قتلگه مانده به دل
همره زینب مرا هم بر غمت دعوت کنی
بر تن صد چاک اکبر گریه ها باید شود
یاد آن غم بر گل لیلا مرا دعوت کنی
تشنۂ آب فراتم آب عشق و معرفت
بهر سیرابی این نوکر مرا دعوت کنی
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی خاک تو
جان آن طفل سه ساله کی مرا دعوت کنی
ترسم آخر مرگ من آید نبینم مرقدت
خاک تو مهر نمازم کی مرا دعوت کنی
من که عمری دم زدم مظلوم عالم یا حسین
ای غریب بی کفن گردد مرا دعوت کنی
شعر ساقی در مقام مهربانی های توست
ای رئوف ای شاه دین آقا شود دعوت کنی
نیستم دعبل ولیکن نوکریت فخر من
ای امید عالمین درد مرا مرحم کنی
جان حیدر کن دعا بهر ظهور مهدیت
کاش همراه ولی ام تو مرا دعوت کنی
ساقیم بر ماتم کرب و بلای تو حسین
شعر گفتم تا که شاید تو مرا دعوت کنی
- دوشنبه
- 26
- تیر
- 1402
- ساعت
- 22:12
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه