صدجازصدخطرتن خردش رهانده ام
تاطفل نیمه جان به خرابه رسانده ام
صدباربهرماندن اوکردهام تلاش
امشب ولی به ماندن این طفل مانده ام
چون مرغ بوده ام من وچون جوجه این عزیز
هرجاکه بوده زیرپرخودکشانده ام
هرشب گرسنه خفت ولی سیرگریه کرد
تاخواب گیردش زتوبس قصه خوانده ام
گر اوبه پانخاست دویدهست خسته است
اینجااگررسیده من اوراکشانده ام
نگذاشتم به خاک نشیندچو اشک خود
همواره روی دامنم اورانشانده ام
- سه شنبه
- 27
- تیر
- 1402
- ساعت
- 16:20
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج علی انسانی
ارسال دیدگاه