و این پایان راه ماست بگشایید بار اینجا
که دارم وعده از آغاز با پروردگار اینجا
هر آنکس را هوای عشق بازی نیست برگردد
که حتی از برادر هم ندارم انتظار اینجا
بیابان است آری خشک و بایر خالی خالی
ولی خواهد شد از خون شهیدان لاله زار اینجا
همین صحراست ای مردم منای آل پیغمبر
به روی خاک خواهد ریخت خون این تبار اینجا
عطش اینجاست اشک اینجاست خون اینجاست این یعنی
بلا اینجاست کرب اینجاست داغ بی شمار اینجا
همان ساعت که چون برگ خزان از اسب میافتیم
دو چشم فاطمیات است چون ابر بهار اینجا
نگه هرگز نخواهد داشت دشمن حرمت ما را
که میخندند این مردم به اشک داغدار اینجا
به دختر بچه هاشان قول سوغات از طلا دادند
نمیماند به گوش دخترانم گوشوار اینجا
نوامیس علی را چند روز بعد نامحرم
به چشم خویش خواهد دید بر مرکب سوار اینجا
- سه شنبه
- 27
- تیر
- 1402
- ساعت
- 16:29
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمدحسین حسینی
ارسال دیدگاه