• شنبه 3 آذر 03


غدیرخم -(بِریخت صاف و نَشاط از خُمِ غَدیر بِه جام)

208

بِریخت صاف و نَشاط از خُمِ غَدیر بِه جام
صَلای سَرخوشی اِی صُوفیانُ دَرد آشام

دمید نیره الله از چه طور این نور
که برد ز آیینه روزگار، زنگ ظلام

چه خوش نَسیم است الله که از تَبَسُمِ او
شکوفهء طَرب از هَر کِنار شد بَسّا

مشام شیران شد، زین نسیم عطر آمیز
چه باک از اینکه سگان را فرو گرفت ز کام

غلام روی کسی ام که بر هوای بهشت
زِ جای خیزد، خیز ای بهشت روی غلام

بریز خون کبوتر زِ حلق بط به نشاط
به ساغر ای بت طاووس چهر کبک خرام

می کهن به چنین روز نو، به فتوی عقل
بخور حلال، کز این پس محرم ست و حرام

نَه به پای عِشرت باید به بامِ گَردُون کُوفت
زِ سَدره صِدرِهء بَرتَر نَهاد باید گَام

همین همایون روز است، آنکه ختم رسل
محمد عربی، شاه دین، رسول انام

شعاع یثرب و بطحا، فروغ خیف و منا
چراغ سعی و صفا، آفتاب رکن و مقام

فُرو کِشید زِ بِیتُ اَلحَرام رَخت بُرُون
بّه اِتِفاقِ کِرامِ عَرَب، پَس از اِحرام

طَوافِ خانهء حَق کَردِه، کآدَمی و مَلَک
یِسَبحُون لَه ذُوالجُلال و اِلاکرام

زِ بَعدِ قَطعِ مَنازِل، دَرین هُمایُون روز
عَنان کِشیدِه بِه خُمِ غَدیر، ساخت مَقام

رسول شد ز خدای، رسول روح القدس
که ای رسول به حق، حق تورا رساند سلام

که ای به خلق من از من خلیفه ی منصوب
بکوش کآمد نصب خلیفه را هنگام

از این زیاده منه آفتاب را به کسوف
از این زیاده منه ماهتاب را به غمام

بس است سر حقیقت نهفته در صندوق
درش گشا که ز گلرنگ، خوش ز عنبر فام

یِکی ست هَمدَم سازِ تِو، دِیگَران غَمّاز
یِکی ست مَحرَم رازِ تُو، دِیگَران نَمّام 

بُلند ساز تُو تا دِیدِه های بی آهُو
دَهنَد فَرقِ سَگ و خُوک و رُوبَه از ضَرغام

بساخت سید دین منبر از جهاز شتر
که تا پدید کند هر چه شد به او الهام

بر آن برآمد و اسرار حق هویدا ساخت
بلند کرد علی را بدین بلند کلام

که من نبی شمایم، علی امام شماست
زدند نعره که نعم النبی، نعم الامام

تبارک الله از این رتبه کز شرافت آن
مدام آب در آید به دیده ی اوهام

گر او نه حامی شرع نبی شدی به سنان
ور او نه هادی دین خدا شدی به حسام

که باز جستی مسجد کجا و دیر کجا؟
که فرق کردی مصحف کدام و زند کدام؟

گر او ز روی صمد پرده باز نگرفتی
هنوز کعبه ی حق بد، مدینه الاصنام

علی ست آنکه عصا زد به آب و دریا را
شکافت از هم و زد در میان دریا گام

علی ست آنکه نشست اندر آتش نمرود
علی ست آنکه به آتش سرود برد و سلام

علی ست آنکه به طوفان نشست در کشتی
معاشران را از بیم غرق، داد آرام

غرض که آدم و ادریس و شیث و صالح و هود
شعیب و یونس و لوط و دگر رسل به تمام

به وحدتند علی، کز برای رونق دین
ظهور کرده بهر دوره ای به دیگر نام

از این زیاده به جرئت مزن رکاب، ای طبع
بکش عنان که عوامند خلق، کالانعام

زبان به کام کش، ای خیره سر که می ترسم
بکشتن تو برآرند تیغ ها ز نیام

تو آیینه به کف اندر محله کوران
ندا کنی که ببینید خویش را اندام

زِهی اِمامِ هُمام، اِی اَمیرِ پاک ضَمیر
که با خدایی هَمراز و هَمدَم و هَمنام

بِخَرگهِ تُو فَلک را هَمی رِکُوع و سُجُود
به دَرگهِ تُو مَلَک را هَمی قُعود و قیام

بِه یُمنِ تُو ساری ست، نُور در اَبصار
بِه فَرَّ اَمرِ تُو جاری ست رُوح دَر اِجسام

تَفَقُدی زِ کَرامَت به سُوی #عمان کُن
که از وِلای تُو بیرون نَمی گُذارَد گام

به جُز مدَیحِ تُو کاریش نِی به سال و به ماه
به جُز ثَنای تُو شُغلیش نِی به صُبح و به شام

مُحَبت را تُو را شَهد عِشرت اَندر کاءس
عَدوی جاهِ تُو را زِ هر حَسرَت اَندَر جام

  • شنبه
  • 14
  • مرداد
  • 1402
  • ساعت
  • 23:59
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران