مرغِ شَب اِمشَب شده دَستان سرای فاطمه
فاطمه می کُوچد اِمشَب از سَرای فاطمه
جَبرَئیل از عَرش بَهرِ سَر سَلامت آمدِه
چون نِی بِشکستِه نالَد در عَزای فاطمه
عَرشیان این نُوحهِ را خوانند با هم یکصَدا
بَر علی صَبری عَطا کُن اِی خدای فاطمه
میوَزد بادِ سَحر آوای غَم سَر میدهد
چون نَمیآید دِگر صُوتِ دُعای فاطمه
آن نِدای حَق دِگرخامُوش گردید اِی عَجَب
چون حِمایَت از علی گَشته خَطای فاطمه
سینهء خاک سیَه اُمَّ اَبیها می روَد
نُوحهِ می خواند پِیمبَر از برای فاطمه
در دِلِ شَب شَهرِ یَثرب شاهدِ یک نالِه بود
نالهء واغُربَتای مُرتضای فاطمه
این غَریبِ شَهرِ خود دیگر ندارد هَمدمی
یارِ خود گُم کردِه یارِ با وَفای فاطمه
آبِ اَسما ریزد و شُویَد علی آن جِسم زار
اَشگ می ریزند اَمّا بَچّه های فاطمه
زَد کنارِ آبِ رَوان زُلفِ سپید از روی او
بَرمَلا گردَد به حِیدَر تا نَمای فاطمه
چون بِدید آن چهرهء نیلوفَری با گریه گُفت
گشتِه نیلی بُوسه گاهِ مُصطفای فاطمه
حال دانستم چِرا این دُرَّ گَنجِ سَرمَدی
روی می پُوشانده از شیرِ خدای فاطمه
اِی خُوش آنروزی که #نادر این تَنِ ناقابِلَت
گر چه ناقابِل بُوَد، باشد فَدای فاطمه
- یکشنبه
- 15
- مرداد
- 1402
- ساعت
- 14:1
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج نادر بابایی
ارسال دیدگاه