بارونیه چشمای دختری که دلگیره
بابا دلم از غربت این خرابه میگیره
آسمون انگار غمی تو چشماش نشسته
درد یتیمی پر و بالمو شکسته
فصل غم اومده ببین اسیرم
سه ساله ام ولی باغصه پیرم
بابای خوب من (۴)
دیدی که از مادرتو نشون گرفتم
ارثی از اون بانوی قدکمون گرفتم
بابا کجا بودی که پهلو مو شکستند
بابا کجا بودی که دست عمه رو بستند
شده شبیه فاطمه وجودم
صورت و دست و چشم کبودم
بابای خوب من
بی تو بابا بهار من مثل خزونه
بغض غریبی از دلم روضه میخونه
بابا به من بگو چرا روی تو گلگونه
خورده مگه چوب یزید لبت پرخونه
چرا شده حنجر تو پاره پاره
دیگه دل پریشون طاقت نداره
بابای خوب من
- سه شنبه
- 17
- مرداد
- 1402
- ساعت
- 22:54
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مرتضی شاهمندی
ارسال دیدگاه