افسوس که آئينه نصيبش سنگ است
	در کوچهي بي کسي عجب دلتنگ است
	هر روز غروب خون شده قلبش که
	اينقدر غروب سامرا خونرنگ است
	*
	يک عمر غريبي و اسيري سخت است
	دلتنگي و بغض و سر به زيري سخت است
	از چهرهي تو شکستگي ميبارد
	در اوج جواني ات چه پيري سخت است
	*
	امروز که صاحبِ عزايت زهراست
	چشم همه از غم تو دريا درياست
	داغ تو شکست قامت عالم را
	تو رفتي و «سُرَّ مَن رَأي» بي معناست
	*
	همچون شب قدر، قدر تو مکتوم است
	با تو جلوات چارده معصوم است
	گفتند به طعنه حج نشد رزقت! نه
	کعبه ز طواف روي تو محروم است
	*
	با قلب شکسته شرح هجران دادي
	يک عمر بهانه دست باران دادي
	آنقدر تو «يا حسين عطشان» گفتي
	تا آخر کار تشنه لب جان دادي
	*
	دل را به مقام قرب خود راهي کن
	سرشار ز عشق و شور و آگاهي کن
	گاهي به نگاه خود مرا هم درياب
	يعني تو مرا بقية اللّهي کن
	+ روز جمعه به وقت دلتنگي، مي روي از ديار غم اما
- چهارشنبه
- 20
- دی
- 1391
- ساعت
- 8:42
- نوشته شده توسط
- عفاف

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه