هوای دختركی را برادرش دارد
كه خیره خیره نگاهی به مادرش دارد
شبیه طفل یتیمی كه مادرش مرده
نگاه ملتمسی بر برادرش دارد
گرفته بازوی او را به سمت در ندود
دری كه نام علی روی سر درش دارد
صدای مادرش از درد میكشد او را
كه دود و آتش و هیزم برابرش دارد
دویده فضه ولی دیر شد، به خود میگفت
دویده است كه از خاك و خون برش دارد
چه دیده فضه، چرا روی خاكها افتاد؟
چه دیده فضه، چرا دست بر سرش دارد؟
به دستهای پدر تا كه بند، مادر دید
نگاه كرد به حالی كه همسرش دارد
كشید در پی بابا به كوچهها خود را
ولی جراحت سرخی به پیكرش دارد
گذشت، نوبت زینب شد و خودش این بار
گرفته دست یتیمی كه در برش دارد
به قتلگاه عمویش نگاه میدوزد
كه خنجری خبر از عطر حنجرش دارد
كشید دست، از آن دست و دست از جان شست
دوید تا كه بدانند باورش دارد
و چند لحظه گذشت و میان خون حس كرد
سرش گرفته به دامان و مادرش دارد..
- چهارشنبه
- 20
- دی
- 1391
- ساعت
- 16:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه