#السلام_علیک_یا_زینب_الحوراء
زینب است و سینه اش داغِ مکرر دیده بود
آنچه غم بوده بدان بعد از پیمبر(ص)دیده بود
داغِ جدٌش بر وجودِ نازنینش بس نبود؟
ماجرای دیگری چون آتش در دیده بود
سینه اش سوزد چو شمعی در شرارِ بی کسی
تا که بینِ درب و دیوار اشکِ مادر دیده بود
آن زمان خصمِ غضب پهلوی مادر را شکست
محسنِ نشکفته را در خون چه پرپر دیده بود
بیعتِ ننگینِ دشمن کار را آنجا کشاند_
حلقه های ریسمان بر دستِ حیدر دیده بود
دخترِ شیرِ خدا این صحنه را باشد گواه
تا پدر را دست بسته بینِ لشکر دیده بود
کوچه های غربتِ شهرِ مدینه شاهدند_
مادر از دستِ زمانه ظلمِ آخر دیده بود
غربتِ زینب همان بس، بعد مرگِ جدّ خود_
اجنبی را وارثِ محراب و منبر دیده بود
رنجِ دنیا را همه گویی کماکان می چشند
لیک زینب هر بلا را جورِ دیگر دیده بود
کربلا بی نامِ زینب آشَنای سینه نیست
او که هم زخمِ زبان هم زخمِ پیکر دیده بود
کربلا در شامِ غم با چشمِ زینب دیدنی ست
کربلا را صحنه ای گو مثلِ محشر دیده بود
آن زمان بوده که سر بر چوبه ی محمل نهاد
بس که بینِ قتلگاه اجساد بی سر دیده بود
سینه اش در التهابِ سوزِ دردِ آتشین
حجله گاهِ قاسم و هم عون و جعفر دیده بود
آتش و خون و بلا تا دامنِ او را گرفت
چونکه هم داغ و وداعِ شش برادر دیده بود
زینبی بر سر زنان بود و میانِ کشته ها
خود در آن جولانگهِ جلاد کافر دیده بود
این همه رنج و بلا بر جانِ زینب بس نبود
باز هم داغ و غمِ عباس و اکبر دیده بود
آن عمودِ آهنین تا فرقِ عباسش شکافت
هم زمان تیری به چشمِ آن دلاور دیده بود
خم شد و بر خاکِ گرمِ کربلا صورت نهاد
آن زمان گهواره ی خونینِ اصغر دیده بود
درد آه و رنجِ دوران قامتش را خم نکرد
تا حسینش را میانِ خون شناور دیده بود
در مسیرِ شام و کوفه پا به پای ساربان
او یکایک روی نیزه هیجده سر دیده بود
کربلا گو تا ابد در زیرِ دینِ زینب است
چون که زینب بی نهایت زخمِ خنجر دیده بود
تا که در کاخِ یزیدِ نانجیبِ بَدگُهر
راسِ خونینِ حسین در تشتی از زر دیده بود
گو فقط مظلومه ی دهر آری والله زینب است
آنچه غم باور نبود از چشمِ باور دیده بود
کربلا بینی که نامش زنده وُ پاینده است_
حاصلِ رنجی ست کان بانوی مضطر دیده بود!
#هستی_محرابی
- سه شنبه
- 14
- شهریور
- 1402
- ساعت
- 0:24
- نوشته شده توسط
- ۰۹۱۱۳۵۲۶۵۲۹
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه