عبدالمطلب میگوید:
هنگام زایمان آمنه، در حال طواف خانه خدا بودم که ناگاه مشاهده کردم بتهای کعبه همگی بر زمین ریختند و متلاشی شدند. بت بزرگ نیز با صورت بر زمین افتاد. در همان موقع ندایی آسمانی شنیدم که گفت:« اینک آمنه، رسول خدا را به دنیا آورد.» با دیدن این صحنه متحیر شدم و با سرعت به سوی خانه آمنه شتافتم. ابر سفیدی تمامی خانه را پر کرده و بوی مشک ناب و عنبر و عود همه جا را گرفته بود.
به نوزاد نگاه کردم، او را بوسیدم و خداوند را ستایش نمودم: « الحمدلله الذی اخرجک الینا حیث وعدنا بقدومک » ( سپاس خداوندی را که همان گونه که وعده کرده بود، تو را به دنیا آورد.) سپس محمد صلی الله علیه و آله و سلم را که در چهره من و آمنه تبسم میکرد به آمنه سپردم و گفتم: « او را نگاهبانی کن که مقامی بسیار بزرگ خواهد یافت.»
مردم از هر سو به دیدار محمد میآمدند. هر کس او را زیارت می کرد، چنان از بوی مشک خوشبو میشد که وقتی برمیگشت، دیگران تا مدتها بوی خوش او را استشمام میکردند.
منبع:
• بحارالانوار، ج15، ص329
- یکشنبه
- 24
- دی
- 1391
- ساعت
- 13:34
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه