نیم نگاهی ، منتت را میکشم لیلای من
دردمندم آمدم ای مرهم دردای من
دوستانم یک به یک خوب و خدایی اند ولی
هیچکس مانند تو آقا نمانده پای من
من سرم گرم گناهم بود نفهمیدم ببخش
رد شدی از این گذر نشناختمت ای وای من
با گناهانم ، دعایم ، از سرم بالا نرفت
میشود امشب بخوانی یک دعا هم جای من ؟
من اگر نوکر شدم آن ها دعایم کرده اند
پس دعایی کن برای مادر و بابای من
خوب ها را که خریدی نوبت بد ها نشد ؟؟
گرچه من ننگ توام اما تویی دنیای من
جنس بد آقا بماند گوشه بازار ها
یک سری هم گوشه ی بازار بزن آقای من
نیمه شب باشد منم باشم ب زیر قبه اش
با همین فکر و خیالم شد سحر شب های من
با چه اینگونه بهم ریخته تمام صورتت
من به مشک پاره فهمیدم توای سقای من
از تو آن قد رعنایت همین مانده فقط ؟؟
نه گمانم که نمیبیند درست چشمای من
- سه شنبه
- 4
- مهر
- 1402
- ساعت
- 19:56
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
کربلایی محسن پور جهانگیر
ارسال دیدگاه