نمیره یادم صدا زدی به پشت در برس به دادم
بچم و کشتن فضه بیا فضه بیا تا جون ندادم
داشتم می دیدم تو سینت فرو می رفت تیزیه مسمار
دیدم که مونده چند قطره ی خونه تو درگوشه ی دیوار
کنده شد از جا درخونه به روی تنه تو افتاد
تا دید که زهرا پشت در خونه تویی از قصد فشار داد
گرفته بودش چشم زینب و حسین تا که نبینه
تا که نبینه مادرش و به پشت در نقشه زمینه
دیدم مغیره سمت تو با ناسزا از دور میومد
دیدم که قنفذ با غلاف به بازوی تو زهرا می زد
- چهارشنبه
- 19
- مهر
- 1402
- ساعت
- 15:48
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رضا نصابی
ارسال دیدگاه