دوباره حرف حرم شد دلم پرازغم شد
هوای چشم گنه کار من پر از نم شد
دوباره دور فتادم ز خیل زوارت
وزندگانی من در نظر چنان سم شد
چه میشود که بدان را به کربلا ببری؟؟؟
زکربلای تو سهمم فراق و ماتم شد...
سفر کنم به دوبال خیال در کویت
سلام دادم و چشمم دوباره مبهم شد
سلام حضرت آقا سلام حضرت عشق
ز بس بزرگی و من کوچکم قدم خم شد
زخواب میبرم هیهات باز جا ماندم
نصیب نوکر تو خوابه رقص پرچم شد
(ببر حرم قسمت می دهم به 6ماهه
که چشم مادراو در غمش چو زمزم شد)
- شنبه
- 22
- مهر
- 1402
- ساعت
- 22:42
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مرتضی سراوانی گرگانی
ارسال دیدگاه