کسی که شاه جهان است و خاک پای تو نیست
فقیر هر دو جهان است و مبتلای تو نیست
مرا گدای گدایان خود حسابم کن...
که جایگاه کسی بهتر از گدای تو نیست
برای کیست تمامیِ قصهی خلقت؟
اگر که قصهی خلقت فقط برای تو نیست
مرا به مستیِ در روضه سرزنش کردند
مگر شراب همان چای روضههای تو نیست؟
ببین هوا و هوس آخر از تو دورم کرد
بسوزد این دل غافل که در هوای تو نیست
بیا و حاجت من را روا کن آقاجان
که حاجتم بخدا غیر کربلای تو نیست
غریب کربوبلائی و کشتهی اشکی
غم فراق کسی مثل ماجرای تو نیست
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد...
عزیز فاطمه روی زمین که جای تو نیست
لباس های تنت را یکییکی بردند
کجاست پیرهن تو؟ چرا عبای تو نیست
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1402
- ساعت
- 13:1
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد زوار
ارسال دیدگاه