دارم از این غم دق میکنم
آخرای صبر زینبه
این مزارِ تو نیستش حسین!
به خدا این قبر زینبه
نمیدیدم حتی توی خواب
که سر قبرِت باشم یه روز
به مشامم داره میرسه
بوی خون از این گودال هنوز
هرروز و هر شب - روضَتو خوندم
خودم رو هرجوری میشد بهت رسوندم
رسیدم اما - خسته و آسی
اگه ببینی زینبو نمیشِناسی
سالار زینب ۳ یا حسین سالار زینب
خیلی سخت و جان فرسا گذشت
این چهل روز واسه خواهرت
شنیدم که مونده بی کفن
بدنِ عریان و بی سرت
کاش همون روز میمُردم منم
میدونی که من بود از خُدام
نمیخواستم از پیشت بِرَم
تازیانه کرد از تو جُدام
چطور بگم از - حجمِ جسارت
ببین هنوز توو تنمه رَخت اسارت
ای کاش که اینجا - کسی نبود و
بهت نشون میدادم این تنِ کبودو
سالار زینب ۳ یا حسین سالار زینب
از کدوم دردم واست بگم؟
از بیابون یا از شهر شام
بگم از بازار بَرده ها؟!
یا نگاه های هیز و حرام
از کتک های بی علّت و
از فراق و اشکای رُباب
برات از اون ویرونه بگم؟!
یا بگم از اون بزم شراب؟!
یکی دو تا نیست - دردای زینب
مجلس مِی نبود ولیکن جای زینب
از این به بعدم - همیشه گریه ست
غمی که میکُشه منو غم رقیه ست
سالار زینب ۳ یا حسین سالار زینب
- چهارشنبه
- 26
- مهر
- 1402
- ساعت
- 13:38
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه