وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو
چه کیمیای عجیبی است در محبت تو
خدای عزوجل بوده است مشتاقت
کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت تو
مرا به دست کسی غیر "جُون" نسپاری
که روزی ام بشود افتخار خدمت تو
خوشا کسی که لُهوف است نامه ی عملش
که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو
تمام زندگی ام را به آه خواهم داد
که آه را بکنم خرج در مصیبت تو
شبیه سدره، شده خلق قلب عشاقت
که کنده میشود از جا به یاد غربت تو
چگونه وقت ورودت به عرصه ی محشر
سرم به روی تنم باشد از خجالت تو
به زیر چکمهی دشمن تلاش می کردی
مگر که حُر بشود شمر با شفاعت تو
چه باک از اینکه تنت روی خاک عریان ماند
حریر گریه ی زهرا شده است خلعت تو
- پنج شنبه
- 27
- مهر
- 1402
- ساعت
- 10:28
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن حنیفی
ارسال دیدگاه