• دوشنبه 17 اردیبهشت 03


شعر امام زمان(سلام من به آوای شب تو

5518
7

سلام من به آوای شب تو       
سلام من به آن خال لب تو
سلام من به قطره قطره اشکت  
به ذکر روضه یا زینب تو
سلام من به آن راز و نیازت
به  آه وناله و سوز وگدازت
به اشک سجده و ذکر رکوعت  
به آن حالی که داری در نمازت
گره بگشودن از تو مشکل از من
شرار عشق از تو حاصل از من
دلی میخواستی  میخانه سازی
تمام کارها با تو دل از من
من از همه در رانده ام یا خوانده یا نا خوانده ام
من رانده وا مانده ام دست من و دامان تو
یا ابن الحسن  یا ابن الحسن دل را به تو خوش کرده ام
یا ابن الحسن یا ابن الحسن آقا کجایی خسته ام
ام  من به آن جائی که هستی     
به آن صحرا که در خیمه نشستی
سلام من به آن رخت سفیدت        
به آن عمامه سبزی که بستی
سلام من به تو که یار مائی       
به اشک خود پی امداد مائی
زآه تو دل ما ناله دارد             
که تو سر منشاء فریاد مائی
اگر دیدم تورا نشناختم من
رخ نورانی از تو حائل از من
نکردم صرف تو این عمر کوتاه
بخر این چند روزه باطل از من
پای من از ره خسته است بال و پرم بشکسته است
در ها برویم بسته است دست من و دامان تو
یا ابن الحسن یا ابن الحسن اسم تو تسکین دله
یا ابن الحسن یا ابن الحسن اشکت نگو برا منه
سلام من به گرد و خاک کویت
به آن دست قشنگ و عطر و بویت
سلام من به آن باد صبائی    
که جای عاشقان آید به سویت
من از عشق تو مستم کی می آئی  
سر راهت نشستم کی می آئی
اگر آواره ام ای نازنینم      
بدنبال تو هستم کی می آئی
بیا ای نوح کشتی غریبی
اشاره کردن از تو ساحل از من
اگر مردم قدم نه روی قبرم
محبت از تو خاک و گل از من
سوی تو رو آورده ام من آبرو آورده ام
آخر به این در آمدم  دست من و دامان تو
یا ابن الحسن یا ابن الحسن بیا ببین تو حال من
یا ابن الحسن یا ابن الحسن دستی بکش به قلب من
شاعر:ایمان غلامی

  • چهارشنبه
  • 27
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 5:18
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران