سربند:
ای منتقمِ خونِ ، ثارالله لَکَ لَبِّیک
آجَرَکَ الله مولا ، فِی مُصیبَتِ جَدِّک
گریه می کنی توو روضه ها از غمِ حسین
هر شبانه روز رو دوشِته پرچمِ حسین
هستی بانیِ عزای مُحَرَّمِ حسین
گریه از اشک زینب / واسه اون جسم عریان
گریه واسه خُشکیِ / لبهای شاهِ عطشان
یا حسین یا ثارالله ۴
بوی خون میده اینجا ، می ترسم از این وادی
از الان می بینم که ، توو مقتل گیر افتادی
حال من بَده به ارواح مادرم قسم
خوب خبر داری تو که نباشی چه بی کَسَم
می دونم دارم به آخرِ قصه می رِسم
بعد از تو کی تسکینِ / قلب بی تابم باشه
می ترسم که این صحرا / تعبیرِ خوابم باشه!
سالار زینب حسین ۴
می بینی از دلشوره ، پاهام داره می لرزه
زینبت رو می کُشه ، اون سَرِ روی نیزه
حق مادری گردن تو داره خواهرت
فکرِ من نباش تنهاییِ من فدا سرت
وای اگه یه خار بِرِه توی پای دخترت
مگه چقد درد و غم / توو قلبِ من جا میشه؟
حِسَّم میگه این صحرا / از خونت دریا میشه
سالار زینب حسین ۴
- پنج شنبه
- 27
- مهر
- 1402
- ساعت
- 22:8
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه