تو اين ديار غربت ، که قلبي آشفته داره
خسته ازين زمونه ، حرفاي نا گفته داره
لحظه لحظه دم بدم ، کوچه کوچه شهر غم
شاهد دلتنگي و غريبي نگاهش
تو غروب بي کسي ، خسته از دلواپسي
ميشه اشک غربت و غم و غصه پناهش
آقامون ، توي کوچه با چشماي خسته ميره
با دل پريشون و شکسته ميره
مثه مولا با دستاي بسته ميره
------------------------------
عطش زده شراره ، به لبهاي نيمه جونت
دلت شکسته آقا ، ابري شده آسمونت
نداري صبر و قرار ، ديگه توي اين حصار
آخه از اين روزگار ، دل تو غرق خونه
با چشاي پر شفق ، با نگاه بي رمق
تو ميري از اين ديار ، غم تو بي کرونه
زخمي شد ، توي کوچهي بي کسي بال و پرت
جاي شکر باقيه که نبود خواهرت
روي منبر نيزه نرفته سرت
منبع:در نواحی نوحه
- چهارشنبه
- 27
- دی
- 1391
- ساعت
- 16:22
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
ارسال دیدگاه