میریزه خون از ضریح جسمم
چیزی نمونده ازم جز اِسمم
زیر دست و پا موی قاسمت غرق خونه و بی سامون
نُقل رو سرم تیر و سنگه و حجله گاه من خاک و خون ۲
عمو ، وای
می خوام تو رو باز بغل بگیرم
بیا کنارم دارم می میرم
بیقرارم از داغ غربت تو عمو جونم هر لحظه
خوشبحال من که سر منم پیش تو میاد رو نیزه ۲
عمو ، وای
- چهارشنبه
- 24
- آبان
- 1402
- ساعت
- 13:2
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه