دل آزرده سقا، بد آورده سقا، زمین خورده سقا، شبیه علم
داره مشک پاره، براش خون میباره، دیگه پا نداره، بره به حرم
دنیا سرش شد خراب / خالی شده مشک آب
افتاد و گفت وای رباب
افتاد و باز اومدن / با هر چی که شد زدن
چیزی نموند از بدن
پر از اباالفضل شده این صحرا
کسی ندیده که لب دریا
با لب تشنه جون بده سقا ۲
ابوفاضل ۸
داره کوه درد و، داره دست سرد و، داره اشک مرد و، می بینه حرم
عمود و کشید و، صدا زد بِرید و، مهیای غارت، بشید خواهرم
که بیکس و کار شدی / زینب گرفتار شدی
راهی بازار شدی
دلشوره دارم برا / گوشوارهٔ دخترا
که وا نشه معجرا
غصه نخور که میشی آواره
سایهٔ رو سرت علمداره
رو نیزهها هم هواتو داره ۲
ابوفاضل ۸
- چهارشنبه
- 24
- آبان
- 1402
- ساعت
- 17:48
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد بیابانی
ارسال دیدگاه