شوق و شور از دلم قرار گرفت
خبر از وصف روی یار گرفت
عشق، معشوقه را به کار گرفت
در کرمخانه کار و بار، گرفت
شهرری بوی نوبهار گرفت
بوی عطر از سوی قرن آمد
پسر مرد صف شکن آمد
اسوه جنگ تن به تن آمد
نوه ی حضرت حسن آمد
بوسه باید از این نگار گرفت
صحبت از این مقام آسان نیست
شان تو بر زمانه پنهان نیست
هر که شد نوکرت پشیمان نیست
بی تو تهران به غیر زندان نیست
شهر تهران ز تو عیار گرفت
علم فقه و کلام داری تو
حکم دین از امام داری تو
در کلامت پیام داری تو
دسته دسته غلام داری تو
حوزه از یمن تو وقار گرفت
بوی تربت وزید در حرمت
شده باران شدید در حرمت
یوسف از ره رسید در حرمت
دست خود را برید در حرمت
اعتبارش از این دیار گرفت
شب جمعه که من خمار شدم
از گناهان پر از غبار شدم
فارغ از ایل و از تبار شدم
به گداپیشگی دچار شدم
دست من را سر قرار گرفت
یک شب جمعه دوریت سخت است
تا تو هستی خیالمان تخت است
هم جوار حرم چه خوشبخت است
زائر تو همیشه نوبخت است
باید از صحنت اعتبار گرفت
- جمعه
- 26
- آبان
- 1402
- ساعت
- 1:35
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حبیب باقرزاده
ارسال دیدگاه