با اینکه مثل مادرت، قامت کمونم
زخم تو از من بیشتره، خودم میدونم
کتک می خوردم که چرا، شیرین زبونم
اینه همه غصه ی من، دور از علمدار
بردن ما رو با دست بسته توی انظار
بابایی انگشترتو، دیدم توو بازار
جای طنابه رو بدنم
یه جوری با لگد زدنم
نفس کشیدنم سخته برام
گناه من چی بوده بابا
که صورتم کبوده بابا
سیاهی میره انگاری چشام
یه جوری می زد منو با، کینه بابایی
چشای تار من نمی بینه کجایی
خیلی دلم تنگه برات، بسه جدایی
میون شام زخمای ما، چقد نمک خورد
صبر تموم قافله، یه جا محک خورد
عمه به جای همه ی، ماها کتک خورد
می خنده زجر به اشک چشام
رمق نمونده دیگه برام
شبیه مادرت شکسته شدم
نمونده واسه من نفسی
بگو به داد من می رسی
من از نبودنت خسته شدم
- جمعه
- 26
- آبان
- 1402
- ساعت
- 14:36
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
احسان نرگسی رضاپور
ارسال دیدگاه