ای نامسلمون / دیگه نزن سنگ به این جسم بی جون
ای نامسلمون / اینقد با دشنام دلش رو نسوزون
ای نامسلمون / اینقدره نیزه توو پهلوش نچرخون
دور گودال - می ریزی آب - وای از غربت
مادرش نمیاره طاقت
تشنه س به قرآن/ اینقد نکن نیزه توو کام عطشان
تشنه س به قرآن / کینه ت نداره چرا آخه پایان
تشنه س به قرآن / پاتو نذار روی رگهای سوزان
تیر و شمشیر - عصا و سنگ - وای از این درد
قتل صبره این دیگه نامرد
موشو رها کن / آخه به زاری خیمه نیگا کن
موشو رها کن / این خنجر کُندو از رگ جدا کن
موشو رها کن / از مادر قد خمیدهش حیا کن
ای وای بسّه - یازده بار که - زدی از پشت
این نفسهاش آخه من رو کشت
- جمعه
- 26
- آبان
- 1402
- ساعت
- 14:46
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
یاسین زندی
ارسال دیدگاه