چاووش غم سروده لبم در عزای تو
نوشیده جرعه ی عطشی از بلای تو
دندان من شکسته ثناگوی تو شده
مرثیه خوان ماتم تشت طلای تو
گفتم شراره وار بگوش تنورها
نانش حرام، هر که نسوزد برای تو
در پیشواز حنجر تو ذبح می شوم
نالایقم که جان بدهم در منای تو
از تیغ کُند، آرزویم را سوال کن!
میخواستم که جان بسپارم به جای تو
بر بام عرش پا ننهم جز به این امید
نقاشی ام کنند مگر زیر پای تو
شاید هزار مرتبه، شاید که بیشتر
کشته مرا مصیبت و دلشوره های تو
دلواپسم که جان بدهی زیر آفتاب
گرمای رمل ها بشود متکای تو
روزی عصا به حرمت تو حمله می کند
ای آنکه عرش تکیه زند بر عصای تو
زلف تو را که شانه کند؟ پنجههای باد؟
در دست کیست حرمت زلف رهای تو؟!
پیراهن عفیف تو را گرگ می درد
بعدش حریرخون تو، گردد قبای تو
آغوش شهر کوفه که مهمان نواز نیست
آغوش گرم وا بکند بوریای تو
- جمعه
- 10
- آذر
- 1402
- ساعت
- 13:58
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن حنیفی
ارسال دیدگاه