باشد كه روزگاري ، ياري رسد ز ياري
برجانب محبان ،چون افتدش گذاري
دل خسته و حزينم، لختي خوشي نبينم
يار دلم بود غم ، هر جا به هر دياري
گر مبتلا بود دل ، محنت سرا بود دل
كي ميرود ز محزون ، جز اين انتظاري
وزي كه از بر ما ، رفته است دلبر ما
از ديدگاه اشكبار ،چون ابر نوبهاري
اي ياد رفته باز آي ، شادان نما دل ما
دل بي تو مي نمايد، همواره بي قراري
بي رويت اي بهارم ، شوري به دل ندارم
زاحوال عاشق خويش ، جانا خبر نداري
اي يوسفي كه كنعان ، چون تو نديده هرگز
مارا در انتظارت، تا چند مي گذاري
از ماه عارض تو ، دل زنده ،جان شود نو
بفشان زچهره ما ، با مقدمت غباري
اي يار آشنايم ، كردي تو مبتلا يم
با كوشه نگاهي ، كي كام دل برآوري
اي عندليب گلشن ، هجران تو كنم من
تا از كرم تو روزي ، در باغ پا گذاري
اي غايب از نظرها ، كي مي شوي هيودا
درياب عاشقان را ، از راه مهروياري
تا روي تو نبينم ، دل مرده وهزينم
ديگر نمي رود خوش، دست و دلم به كاري
در خواب هم نديدم، رخسار دلربايت
بنماي رخ كه گيرم ،آرامش و قراري
دور از رخ تو گلشن ، لطف و صفا ندارد
آواز دلكشي نيست، در بلبل و قناري
عمرم بسر رسيده ، روي تو را نديدم
ترسم نديده رويت ، ميرم به حال زاري
تا كي در انتظارت، دل منتظر بماند
اي غايب از نظرها، قصد سفر نداري
از كوي ما گذر كن ، بر خسته دل نظر كن
بنماي روي خود را ، اي آشناي تو ياري
مرحوم عین الله قنبری طامه
- یکشنبه
- 1
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 20:44
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه