السلام علی الشفاه الذابلات
ما یار به خوبی تو هرگز نشنیدیم
هر آنچه شنیدیم ز خوبی به تو دیدیم
ما را نظری نیست که: چون کن دل ما را
هر آنچه پسندی تو، همان را بپسندیم
بنگر تو به ما، جمعیت زار و پریشیم
زیرا پی آن زلف پریشان و کمندیم
ما را تو بگریان، که برای تو بگرییم
ما را تو بخندان که برای تو بخندیم
ما را نکند از قفس آزاد نمایی
آزادترینیم زمانی که به بندیم
گفتند طبیبی و دوا دست تو باشد
ما نیز به سر آمده چون یکسره دردیم
ای نقطه پرگار جهان، کرب و بلایت
ما تا ابدالدهر به دور تو بگردیم
ما را سحری تا حرمت راهنما باش
سوگند که از کرب و بلا بازنگردیم
آن لحظه که گفتند ز گودال تو، زان پس
یک لحظه نشد از غم تو گریه نکردیم
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1402
- ساعت
- 10:16
- نوشته شده توسط
- وحید ولوی
- شاعر:
-
وحید ولوی
ارسال دیدگاه