کربلا بهر پذیرایی مهیا می شود
کاروان عشق در آنجا هویدا می شود
حضرت سلطان رسد سرمنزل مقصود خود
بارگاه او میان دشت بر پا می شود
زینبش دلشوره ها دارد از بدو ورود
گوئیا غمهای عالم در دلش جا می شود
با برادر گفتگو دارد برای حال خویش
رفتنِ از کربلا از او تقاضا می شود
گفتگو دارد حسین فاطمه با زینبش
صبر او در گفتگو با او تمنا می شود
بگذرد ده روز، آید روز عاشورای خون
لاله ها در گلشن ایمان شکوفا می شود
اربااربا می شود اکبر به میدان نبرد
مادرش لیلا زغم مجنون وشیدا می شود
در کنار علقمه گردد ابوفاضل شهید
قامت اربابمان در هجر او تا می شود
حلق اصغر می شود آماج تیر حرمله
آخرین امضا به پای حکم بابا می شود
آه از آن لحظه ، شمر جالس صدرالحسین
سر جدا از پیکر آن ماه والا می شود
زینب و غمهای سنگینی چنین، ای وای وای
اینچنین با صبر زینب، صبر معنا می شود
زینب و رنج اسیری، زینب ونامحرمان
بر سر نیزه سری بر او تسلا می شود
شعر :اسماعیل تقوایی
- یکشنبه
- 17
- تیر
- 1403
- ساعت
- 23:6
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه