به روی نی، دگرجانا، مخوان اینگونه قرآن را
که از کف میرود صبر و زنم چاک این گریبان را
سر هر موی تو خورده گره با هستی زینب
میفشان اینچنین دیگر سر زلف پریشان را
سلیمانم تویی و همچو موری در پی ات آیم
که دیده بر سر نیزه چنین ملک سلیمان را
دل من در کنار پیکرت مانده ولی جسمم
چو مجنونی کند طی با یتیمانت بیابان را
نه تنها بهر حفظ جان طفلانت کتک خوردم
که چون مادر دهم اندر ره مولای خود جان را
خدا را، لحظه ای چشمان خود بگشا تماشاکن
چگونه با طنابی می کشند هر سو اسیران را
دو چشمان سکینه همچو ابری بی امان بارد
چراکه دیده در چشمان ساقی زخم پیکان را
امان از مردم کوفه، از این نامهربان مردم
هم آنان که نمک خوردند و بشکستند نمکدان را
غم اطفال بی بابا زیک سو، داغت از یک سو
در این چند روزه اِی جانا کشیدم داغ دوران را
بود امید (لاله) برزخ و میزان به درگاهت
مکش ای شه ز دست نوکرت یه لحظه دامان را- یکشنبه
- 7
- مرداد
- 1403
- ساعت
- 15:18
- نوشته شده توسط
- عادل لاله چینی
- شاعر:
-
عادل لاله چینی
ارسال دیدگاه