اي شد مجنون تو بسيار ها
عارف و ديوانه و هوشيار ها
ما همه محتاج نگاه توئيم
اي نظرت برده دل از يار ها
بي تو غزل نيست غزل شعر نيست
نقش بود برد در و ديوار ها
ي دلت از آينه ها پاکتر
سينه تو مخزن اسرار ها
تا نکني باز تو لبهاي خود
وا نشود يک گره از کارها
ياد تو آرامش دلهاي ما
نام تو شيريني گفتارها
ا که نديديم گل روي تو
هرچه که گشتيم به گلزار ها
اين دل غمديده ندارد دگر
طاقت خنديدن اغيارها
ما به زبان چشم به راهت شديم
اش عيان بود به کردارها
ما که گرفتار فراق توئيم
مرحمتي کن به گرفتار ها
اي گل اگر ريخته ايم از گنه
بر سر راه تو بسي خارها
ست بکش بر سر ما باز هم
گرچه شکستيم دلت بارها
ما که شديم از غم تو سينه چاک
اي پسر فاطمه روحي فداک
سید مجتبی شجاع
- دوشنبه
- 2
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 20:48
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه