ای نیم قرن فاطمه ی خانواده ام..
خورده گره اراده ی تو بر اراده ام
تو لشکر سواره ای و من پیاده ام!
من پیش تو کنار خدا ایستاده ام
زینب خدای صبر مسیحای هر بلا!
بانو قدم بزن روی چشمان کربلا!
والا مقام! حضرت خورشید قافله!
ای انبیا گدای تو در وقت نافله
بین تو و امام شدن نیست فاصله
لرزید از وقار تو دستان حرمله
تیغ حجاب تو به سر شمر خورده است
خولی ز ترس نام تو صدبار مرده است
در کربلا امام تو..پیغمبرت منم
آن سایه ای که هست بروی سرت منم
بانوی من !محافظ دور و برت منم
امری اگر که هست بگو! نوکرت منم!
آل علی رکاب.. دراینجا نگین تویی
چون مالک حقیقی این سرزمین تویی
پایین بیا که زانوی من تکیه گاه توست
تو در پناه من دو جهان در پناه توست
راه حسین عاقبتش شاهراه توست
خواهر چرا به زیر گلویم نگاه توست؟!
یادت که هست عالم ذر ماجرای من؟!
یادت که هست قصه ی قالوا بلای من؟!
اینجا قرارگاه قیام تو و من است
این دشت خشک و داغ بهشت است گلشن است
آرام باش آخر این راه روشن است
اینجا قرار ما سوی گودال رفتن است!
شمشیر و نیزه خوردن من را نگاه کن
با گریه هات عزم شکست سپاه کن
چادر کمر ببند که این راه مشکل است
پشت سر تو زجر و سنان در مقابل است
افسار ناقه ی تو بدستان قاتل است!
جای نقاب پوشیه ات مشتی از گِل است
بی من عزیز کوچه نشینم چه میکنی؟!
پرچم به دست توست ببینم چه میکنی!
- پنج شنبه
- 19
- مهر
- 1403
- ساعت
- 20:35
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه