دست بر سینه رو به این خانه..
ایستاده گدای پرچانه
السلام علیک حضرت شمع
و علیک السلام پروانه
عاقلان فیض گریه میگیرند
از نمِ گریه های دیوانه
جان من پیشکش برای شما
پس دلم را بگیر بیعانه
حکمتش چیست قوم اربابان..
با گدا میشوند هم شانه
صاحب روزه دار ما انداخت
بهر ما سفره های شاهانه
ای بزرگ بدون صحن و حرم
که مزارت شده ست ویرانه
دل خود را مدینه ات کردیم
حرمی ساختیم جانانه
کاش میشد حیاط صحن تو را..
آب و جارو کنیم روزانه
ایمن از حادثات شوم شدم..
خادم باقرالعلوم شدم..
ناله را از جگر رها میکرد
آسمان هم عزا عزا میکرد
چشمهایش که تارشد از درد
مادرش را فقط صدا میکرد
با همان صورت ورم کرده..
سجده بر درگه خدا میکرد
تشنه بود و به آب کار نداشت
زخم را با نمک دوا میکرد
یادگار غروب عاشورا
یاد روز دهم چه ها میکرد
داد میزد حسین وای حسین
حجره را داشت کربلا میکرد
جد من زیر زخم های عمیق..
خویش را سخت جابهجا میکرد
جامه اش را کسی به تن میکرد
چکمه اش را کسی به پا میکرد
کاش یک مرد بود قاتل را..
از روی سینه اش جدا میکرد
ناله فاطمه به گوش رسید
شمر اما مگر اِبا میکرد؟!
نه کسی بیخیال خیمه شد و..
نه کسی از زنان حیا میکرد
پای این روضه آه باید مرد..
دختر بوتراب سیلی خورد
- پنج شنبه
- 19
- مهر
- 1403
- ساعت
- 20:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه