سخت در نفس خود گرفتارم
نیست جز معصیت دراین بارم
دور افتاده ام ز آغوشت
تو به فکر منی و من زارم
فیض آماده است و من کورم
نور آماده است و من نارم
با تو بودم ولی عوض نشدم
این همه با گلم ولی خارم
مثل خوبان به من محل دادی
نه! نگفتی که من گنهکارم
تو به رویم نمیزنی اما...
چه کنم با گناه بسیارم
عمر رفت و اجل رسید و هنوز
بنده ی زرق و برق بازارم
نیمه شب آمدم که عرض کنم..
عذرخواهم خدای غفارم!
تو دوای منی شفای منی
نظری کن که سخت بیمارم
به سرم فکر کربلا زده است
به هوای حسین بیدارم
کربلای مرا ضمانت کن
برسان تربتی ز دلدارم
فاطمه امشب آمده به حرم
آرزومند شام دیدارم
ناله ی یا بنی خواهد زد
به تنت هرکسی که آمد زد..
اهل کوفه چرا نفهمیدند
به بزرگان لگد نباید زد..
تو بریده بریده جان دادی
خنجرش را کشید و ممتد زد
حرمله بر گلوت محکم زد
و سنان بر دهان تو بد زد
- یکشنبه
- 13
- آبان
- 1403
- ساعت
- 16:23
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه