• جمعه 2 آذر 03


متن شعر شعر_ولادت_حضرت_زینب -(قمری باز رسید و به دلم نور افتاد )

37

قمری باز رسید و به دلم نور افتاد  

ناخودآگاه مسیرم به رهِ طور افتاد  

بیخبر بودم از آن حال و دلم شور افتاد 

قافیه بر ورقم جفت شد و جور افتاد 

گفت بنْویس که آن روح عبادات آمد  

صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد 

دست بردم به قلم قافیه ام نام گرفت  

نام زینب به لبم خورد و لبم جام گرفت  

و از این حالت خوش سینه ام آرام گرفت  

مهر او از دل من غصه ی ایام گرفت 

ازقدومش به دلم شوق مناجات آمد  

صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد 

عرض تبریک که یا فاطمه دختر زادی  

دختری با جَنَم و هیبت حیدر زادی  

کوثری بر نبی و کوثر دیگر زادی  

بهرِ دین نبوی خودْ تو پیمبر زادی 

دختر شیر خدا قبله ی حاجات آمد 

صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد 

گفت در حالت بیداری و در خواب حسین 

جان نثار توام ای حضرت ارباب حسین  

شده از داغ تو جسمم به تب و تاب حسین 

کوفه و شام شدم بهر تو نوّاب حسین 

تبرِ بت شکن کوفه وشامات آمد  

صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد 

 داریوش جعفری 

  • چهارشنبه
  • 16
  • آبان
  • 1403
  • ساعت
  • 12:33
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران