• پنج شنبه 1 آذر 03

 حسن لطفی

متن شعر ولادت_حضرت_زینب_سلام‌الله -(با چه توان می‌توان که وصف تو گفتن)

34

با چه توان می‌توان که وصف تو گفتن
آی که ناممکن است گفتن از این زن
عاجز و گُنگ‌اند و لال و اَبکَم و الکن
شاه و گدا و خطیب و دوست و دشمن

مدح کجا و دَم از جلالت زینب


شاه نجف محوِ تو  دیارِ علی هم
پیش تو خم گشته ذوالفقار علی هم
زینت زهرایی اقتدارِ علی هم
فخر خدایی و افتخارِ علی هم

صحبت کروبیان کرامت زینب


کیستی ای چادر تو کعبه‌ی سیّار
کیستی ای معنیِ علی دلِ پیکار
کیستی ای معدنِ تحمل اسرار
هیچ نگفتیم و در مقابل بسیار

ما همه هیچیم پیش شوکت زینب


ای متوسل به تو تمام ملائک
ای متوجه به تو سلام ملائک
ای مترنّم به تو امام ملائک
ای متبرک به تو کلام ملائک

درکِ فرشته کجا و قدمت زینب


قله‌ی صعب‌العبورِ آل علی تو
داد شهادت ملک مثالِ علی تو
وارث قدوسی جلال علی تو
بعدِ حسین از خدا سوالِ علی تو

آلِ علی زنده از صلابت زینب


نورِ جلالی و جلوه‌های جلیله
مُتَّصِفی بر همه اسماء جمیله
مصطفوی  فاطمی  علیمه عقیله
قبله‌ی آلِ حسین  و قلبِ قبیله

ای قسم قدسیان قداست زینب


چشم خدا گرم این شکوه و یقین است
فاطمه آن است و یاکه فاطمه این است
زن اگر این است و خواهری به همین است
مردی اگر هست  طفلِ خاک‌نشین است

عقل نبرده است پِی به ساحت زینب


ای همه‌ی تو حسین و ای همه‌اش تو
اول این راه او و خاتمه‌اش تو
فاضله‌اش فاهمه‌اش فاطمه‌اش تو
زمزمه‌ی تو حسن و زمزمه‌اش تو

هست حسن پرده‌دار عزت زینب


محوِ تو عمری همه حواس حسین است
هر نظرِ مرتضی شناس حسین است
فیض دعای تو التماس حسین است
پشت سپاه غمت سپاس حسین است

هست نگاهش به استجابت زینب


نامِ تو را کرببلا روی نگین زد
اذن ، حماسه گرفت و نقش جبین زد
نی که فقط خطبه‌ات به کوفه کمین زد
زلزله‌اش کاخ شام را به زمین زد

هیمنه‌ها شد غبارِ همت زینب


با تو ستون حرم به جای خودش ماند
با تو حرم باز روی پای خودش ماند
بیرق شیعه در اعتلای خودش ماند
شامِ جهالت در انزوای خودش ماند

کرببلا مانده از امامت زینب


امر به صبرت نمود  حکم برادر
تا که نبیند جهان تلاطم حیدر
امر به صبرت نمود ورنه مُسَخر
پیش شکوه تو بود آنهمه لشکر

چشم علمدار بر شهامت زینب


ماندی و خورشید از غبار برآمد
از نفست تیغ آبدار برآمد
قلب فشردی و لاله‌زار برآمد
بر سر نخل حسین بار برآمد

تازه شروع می‌شود قیامتِ  زینب


کوفه‌ی بیچاره تا نهیب تو را دید
شام در آتش شد و لهیب تو را دید
بیرق طوفانی‌ات شکیب تو را دید
کرببلا فتحِ عنقریب تو را دید

حضرت نهج‌البلاغه حضرت زینب


آه که سرنیزه‌ای غریبِ تورا برد
داد که سنگی لبِ حبیبِ تورا برد
پیرهنی پاره شد نصیبِ تورا برد
ضربه‌ای آوای یامُجیبِ تو را برد

کرببلا گریه کن به غربت زینب


غزّه بمان روی پا که می‌رسد از راه 
لحظه پیروزی‌ات که نصرُمن‌الله
غزه بمان اندکی که آتش این آه
می‌زند آتش به ظلم و ظالم و گمراه

غزّه توسل نما به نصرتِ زینب

(حسن لطفی ۴۰۲/۰۸/۲۷)

  • چهارشنبه
  • 16
  • آبان
  • 1403
  • ساعت
  • 12:39
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران