شب و روزم همه با از تو شنیدن بگذشت
عمر من نیز به روی تو ندیدن بگذشت
همه گفتند ز بازار گذر خواهی کرد
کف بازار دلم صرف خریدن بگذشت
تو نگفتی که کجایی که بیایم پا بوس
من که ایام برایم به دویدن بگذشت
تیغ من را بده دیگر که ورم کرده رگم
تا ببینند وصالم به بریدن بگذشت
دست بر دامن هر کس که رسیدیم زدیم
حیف هر راه به مقصد نرسیدن بگذشت
اول عاشقی ام خوب به یادم مانده
آن سحرها که به از خواب پریدن بگذشت
رضا رسول زاده
- سه شنبه
- 3
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 9:50
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه