شاخهی طبع خزاندیدهی من بار نداشت
چشم آلوده ی من فرصت دیدار نداشت
رو به مهتاب نشد روزنه ای باز کنم
قفسِ ظلمت من رخنه ی دیوار نداشت
چَنگ انداخته ام دامنِ تنهایی را
منِ بیکَسشده از بس که کس و کار نداشت
آه ! آدینه ی بی تو شده آئینه ی دِق
کاشکی جمعه تواناییِ تکرار نداشت
در بساطم چه کنم کهنهکلافی هم نیست...
یوسف گمشدهام گرمیِ بازار نداشت
آبروریزیِ من شُهرهی آفاق شده
مثل من هیچکسی وضعِ اسفبار نداشت
از سَرِ بی خِرَدی قلب تو را می شکنم
وَرنه این عاشقِ بی فکر که آزار نداشت
گریه کردم که مگر بار مرا هم بخری...
دلم _این ظرف ترکخورده_ خریدار نداشت!
امـــر کن! یک نفری پای غمت می میرم
تا نگویند که فرمانده ی من یار نداشت
مثل سیّد حسنت ، گَرم بغل کن من را...
یا کریمی که عروجش غمِ آوار نداشت
لحظهی آخرم ای کاش کنارم باشی...
چه کند گر که مریض تو پرستار نداشت
شیوهی مَرگ مرا شاهِ نجف می داند
سَر تمّار به جز نخل علی ، دار نداشت
این دلِ دربهدرم تنگِ حسین است فقط
کربلا رفتن من این همه اصرار نداشت!
جان آن مادرِ افتاده دمِ در ، برگرد
آنکه با قامت خم طاقت پیکار نداشت
شیشهٔ عُمر علی با لگدی سخت شکست
لااقل کاش درِ سوخته ، مسمار نداشت
- پنج شنبه
- 17
- آبان
- 1403
- ساعت
- 12:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بردیا محمدی
ارسال دیدگاه