رو مگیر از من که دل کندن نمیآید به تو
بی محلی با علی اصلا نمیآید به تو
قدر نُه سال است با نان علی سر کردهای
رفتن ای زخمی بدون من نمیآید به تو
لااقل چیزی بخور تا بچهها نانی خورند
آب رفتی بسکه ، پیراهن نمیآید به تو
خانهام آتش گرفت و در شکست و ریختند
مثل اینکه خانهی ایمن نمیآید به تو
کاش میگفتم بمان در خانه دنبالم نیا
ازدحامِ کوچه و برزن نمیآید به تو
تا چهل تن گِردِ من بودند اما آمدی
باخودم گفتم زمین خوردن نمیآید به تو
میزدند و هیچ کس انجا طرفدارت نبود
خندههای آنهمه دشمن نمیآید به تو
بشکند دست همانیکه نمازت را شکست
این قنوت این درد در گردن نمیآید به تو
جای آن چادرنمازی که دل از ما میربود
ای جوانم این کفن اصلا نمیآید به تو
- سه شنبه
- 22
- آبان
- 1403
- ساعت
- 14:17
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه