• سه شنبه 4 دی 03

 حسن لطفی

متن شعر ایام فاطمیه یا سیدتی ومولاتی روضه احراق بیت -(خبر پیچید در شهر و جماعت را صدا می‌کرد )

347

یا سیدتی ومولاتی
روضه احراق بیت 


خبر پیچید در شهر و جماعت را صدا می‌کرد 
چه غوغایی به پا می‌کرد 
خبر پیچید در بینِ مدینه کینه‌ها را زیر و رو می‌کرد 
دست‌ها را خوب رو می‌کرد

خبر می‌گفت امروز است روز آن 
زمان کینه‌هایمان 
تمام بغض‌ها و غیظ‌های ما
زمان انتقام کشته‌هایمان 

خبر می‌گفت فرصت هست 
زمان بردن اسب خلافت است 

خبر می‌گفت باید که به تهدید و به اجبار از علی بیعت گرفت و راه بر عترت گرفت و این چنین دولت گرفت و ... تا که با ما این جماعت هست

خبر پیچید در شهر و جماعت جمع شد از هر کسی که تیغ مولا باعث اسلام او می‌شد 

منافق‌ها یهودی‌ها‌ی پنهان
زَر پرستان زورگویان
دستهاشان خوب رو می‌شد

خبر می‌گفت جای حق شناسی نیست ترسی نیست می‌ریزیم راحت که هراسی نیست 

خیالِ ما همه جمع است مامور است بر صبر و سکوت این مَرد 
تسلیم است بی‌کس مانده ، یاری نیست با او 
و غیر از صبر کاری نیست با او 

ولیکن او علی هست و علی هم که علی باشد 
در آندم نانجیبی گفت :
باید که همه با یک دگر  باشیم 
دست کم همه سیصد نفر باشیم

همه رفتند پشت در همه جمع‌اند پشت در 

تمام ناجوانمردان، اراذل، بی‌مروت‌ها 
خدایا جمع بی غیرت‌ها 

 همه جمع‌اند و می‌گویند او تنهاست 
اینک سخت کاری نیست
 زیرا که علی را هیچ یاری نیست

علی را هیچ یاری نیست اما...
صدایی آمد از خانه صدایی که جماعت را به هم می‌ریخت 
به هم،ظلم و ستم می‌ریخت 
صدا می‌گفت :
تنها نیست تا وقتی که من باشم 
اگرچه مَرد نه اما هزاران شیرزن باشم 

صدا می‌گفت برگردید تنها پیش مرگِ بوترابم
جان فدای بوالحسن باشم 

صدا می‌گفت اگر وقتش رسد 
رزمنده‌‌ی او در مصافی تن به تن باشم 

صدای فاطمه اما نفس‌های رسول‌الله می‌آمد آه می‌آمد
صدایی که جماعت را به هم می‌ریخت 
جماعت خواست برگردد که شیطان ناله‌ای زد جمع دزدان خواست تا پاشد 

که فریادی رسید از غیظ از کینه  پُر از نفرت در آن سینه:

که هیزم کو که مشعل آی مردم کو 
که آتش می‌کشم امروز با این خانه صاحبخانه را ...

با آتش و با هیزم و تیغ و تبر هستیم
راحت دست کم سیصد نفر هستیم 
 برگردید 

فقط یک یار دارد هرچه پیش آید مُهیا من 
فقط یک یار دارد یک نفر، آن یک نفر با من 

فقط یک یار سد مانده 
تمام فاصله تا خرقه غصب خلافت این در است و یک قدم نه یک لگد مانده...

***

خواست تا سمتی رود تا در نیفتد روی او 
حیف پهلویش به میخی خوردهِ بر در گیر کرد 

پشت در هِی زد نفَس اما به سینه حبس شد 
ناله‌ی یا فضه‌اش در بین حنجر گیر کرد

آی در پیش حسینش چادر او گُر گرفت 
وای بین دست‌های شعله معجر گیر کرد

رفت در کوچه به دنبال علی، از هر دو سو 
لااقل بین چهل نامرد مادر گیر کرد 

او زمین می‌خورد و آنجا آسمان می‌زد به سر
هرچه شد دستان او بر شال حیدر گیر کرد

تازیانه پیش رو ضربِ غلاف از پشت سر 
در میان ضربه‌ها بالِ کبوتر گیر کرد 

**

خبر در کربلا پیچید 
خبر با تیغ‌ها با نیزه‌ها تا خیمه‌ها پیچید

خبر پیچید در لشکر 
خبر می‌گفت جان فاطمه در بین گودال است 
پامال است 

خبر پیچید لشکر تا بریزد بر سرش آنجا 
خبر می‌گفت یاری نیست غیر از خواهرش آنجا

خبر می‌گفت او تنهاست 
ما دست کم صدها نفر هستیم....

(حسن لطفی ۴۰۳/۰۸/۲۱)

  • سه شنبه
  • 22
  • آبان
  • 1403
  • ساعت
  • 14:18
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران