• یکشنبه 27 آبان 03


از بس که خسته ام (غزل شب تدفین)

18


با چشم های خیس خود از چاه می کشد

یک دلو آب سرد و سپس آه می کشد

این دلو آب سرد چه سنگین شده که او

گاهی نهد به روی زمین گاه می کشد

هر قطره اشک را به زمین می فشاند و

تا جای غسل فاطمه اش راه می کشد

تنها، به دور پیکر زهرا طواف کرد

گویا به دور کعبه قدمگاه می کشد

اسماء بریز آب روان ورنه کار غسل

از بس که خسته ام به سحرگاه می کشد

 ناگه نشست و دست به دیوار غم گذاشت

هق هق نگو که صیحه ی جانکاه می کشد

این راز سر به مهر چه بوده که این چنین

حیدر کنار پیکر او آه می کشد

چون چاره نیست علی بی اراده، دست

از شست و شوی یاس به اکراه می کشد

خورشید عالم است ولی باورش نبود

دارد کفن به صورت آن ماه می کشد

  • شنبه
  • 26
  • آبان
  • 1403
  • ساعت
  • 16:4
  • نوشته شده توسط
  • وحید ولوی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران