• چهارشنبه 7 آذر 03


شعر_مناجات_امام_زمان_عج -(سوارِ عُمر به همراه کاروانی رفت)

43

سوارِ عُمر به همراه کاروانی رفت
که رفته،رفته تنم رو به ناتوانی رفت

چِقَدر زود به دیدارم آمده ست اَجَل
تمام فرصت دنیا چه ناگهانی رفت

چه سالها که به دنبال معصیت طی شد
بِجُنب ای دل آلوده ام! جوانی رفت

گناه، برگ و بر شاخۀ مرا انداخت
بهار حاصل عمرم چنین خزانی رفت

به زرق و برق ظواهر چه ساده دلبستم
ببخش، مشتری‌ات سمت هر دکانی رفت

هنوز ذوق مناجات صبحگاه منی
دلم برای تو با هر دم اذانی رفت

کدام بادیه را خیمه گاه خود کردی
پرم که خسته شد از بس پیِ نشانی رفت

هزار مرتبه کج رفتم و تو بخشیدی
هزار مرتبه حیثیَّتم عیانی رفت

فقط بیا وُ بغل کن مرا؛ همین کافی ست
چه خواهد آنکه در آغوش یارِ جانی رفت!

همیشه از کَرَمَت ظرف خالی ام پُر شد
کجا گدای تو دنبال لقمه نانی رفت؟

خُمار بادۀ عشقم دوای من نجف است
خوش آنکه در پی می‌های آنچنانی رفت

به روی سینۀ ما حک شده ست: مالِ علی
نمی شود که جز اینجا به آستانی رفت

تو را به اشک علی بعد فاطمه، برگرد!
به آن رشیدۀ حیدر که قدکمانی، رفت...

کنار علقمه تیرِ سه شعبه شد مسمار
به جنگِ چشمِ علمدارِ قهرمانی رفت

پس از شکستن عبّاس، خیمه غارت شد
میان اهلِ حرم مستِ بددهانی رفت...

  • یکشنبه
  • 4
  • آذر
  • 1403
  • ساعت
  • 10:31
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران