مادر خانه بستری باشد
زندگی زندگی نخواهد شد
شده کابوس مجتبی این حرف
باز هم حال مادرت بد شد
باغ پاییزی است بیت علی
حال خانه چقدر غمگین است
درد شانه اگر که داشت کسی
پیرهن هم براش سنگین است
دست مادر که بی توان بشود
مو پریشان شوند اولادش
فاطمه شد کلافه از دست
شانه ای که دوباره افتادش
شده ابلیس امام مسجد شهر
شده خانه نشین حقیقت دین
آب کرده امیر خیبر را
این که خورده است همسرش به زمین
صورت از من نگیر فاطمه جان
من غریبم خودت که میدانی
کاش با تو میآمدم زهرا
کشته من را غم پشیمانی
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#بهمن_ترکمانی
- یکشنبه
- 4
- آذر
- 1403
- ساعت
- 10:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه